..و این چنین ما به حقارت رفته ایم!
« برگ از تاریخ نبشته پانزدهم!»
زمان خواندن: 6 دقیقه (تعداد واژه ها: 1868)
بنیاد کیفی ساختار و کیش شخصیتی فرد و جامعه را چگونه گی نگرش و باور های وی « تفکر وی» در قبال زیر مجموعه های امر زیست، وجهان ماحول وی شکل می بخشد. این درست چگونهگی اندیشیدن است که به انسان وجامعه کیش شخصیتی "ارزش بخشیده "؛ و چگونه گی روند عبور به سوی افق های مشخص و معیین از قواعد زیست و کنش های مبتنی بر آن را برای آنان تعیین و ترسیم مینماید و...بر همین بنیاد از اغاز رشد شعور انسان و جامعه به مرحله تکاملی ازاندیشیدن؛ فلاسفه، ادیان و مکاتب سیاسی مطرح و مانده گار " در بازتاب از روند اندیشیدن آدمی، به ظهور بر تابیده؛ و همینان همواره در پی تسخیر اندیشه و یا تعیین خطوط فکری بشریت و ایجاد چگونه گی روند اندیشیدن برای انسان و جامعه بر بنیاد خاستگاه و خطوط فکری مکتب خویش ساعی و کوشا بوده اند. ادیان و مکاتب فلسفی - سیاسی و کلیه جریان های فکری مطرح در پروسه هستی آدمی، در "امر گفتاری"، همهگان مدعی بر امر راستکاری - هدایت و راهبری انسان ها به جانب سعادت و نیل به سرمنزل مطلوبِ از تکامل و تعالی انسان و جوامع بوده اند. و اما این بستر تاریخ و عینیت های اجتماعی آن در گونه یی از باز تاب موجود در حیات و هستی انسانهای وابسته به جریان های فکری مشخص و معیین است که صداقت و راستگویی مکاتب و جریان های فکری را در قالب از عینیت های انکار ناپذیر تاریخی - و در بستر جوامع « پیرو» برای داوری و قضاوت همهگانی مشخص – ممکن و مقدور می گرداند.
باور و ایدیالوژی در بازتاب از ترسیم خطوط فکری برای جوامع، و در پیامد از آن، تعیین چگونهگی سیر تکامل تاریخی را برای آنان تکلیف و امر مینماید. لذا، در راستای امر کاوش، و آسیب شناسی « انسان – جامعه و تاریخ» می توان در عملیه باز شناسی اسیب ها، اُفت و آفت های اجتماعی نیز جایگاه پدیده باور و ایدیالوژی را مورد باز بینی و تحقیق قرار داد. امر باور، حلال ها را حرام و حرام ها را حلال جلوه داده، صعب ترین مسیر های گذر تاریخی را برای فرد و جامعه هموار، و گاه ساده ترین آن را مسدود می نماید. این بر بنیاد باور است که سردار ایران تاریخی ابو مسلم خراسانی در قلب خلافت اعراب [ بغداد] امویان را به زانود در آورده و عباسیان را بنا بر "باور" به وابستگی خونی آنان به خواندان پیامبر و مستحق بودن امر خلافت برای آنان، بر اریکه قدرت بر می گزیند. درست بر همین باور است که امویان بیش از پانصد سال بر ایرانیان و اندیشه آنان به حاکمیت می پردازند.. این باور است که شخصیت درونی ابو مسلم را حقیر جلوه داده و شایستگی رهبریت و خلافت را از وی صلب مینماید..ایمان و باور منشا کنش آدمی است، دیدگاه و دریچه قضاوت وی بر کلیه فعل و انفعالات جهان هستی وماحول را رنگ و رو می بخشد. باور، اساس هستی فرد و جامعه را احتوا مینماید. بناء، باور سالم، باور مثبت؛ جامعه سالم، ملت سالم و تبار سالم را در عرصه تاریخ بشریت به ارمغان خواهد داد و معکوسآ ایمان و باور مریض و غرض آلود جامعه و ملت مریض و غرض آلودی در عرصه تاریخ تبارز خواهد داد..
برای درک و تشخیص اصول صواب از ناصواب، و کشف حقایق- از فریب، در گام نخست؛ از داوری های از پیش تعیین شده مبتنی بر بنیاد حُب و بغض های بخصوص ایدیالوژیکی باید دوری جُست. برای درک واقعیت های عینی جامعه، نیاز مندی درک، و زیر زره بین قرار دادن فراز و فرود های تاریخی ان را در روند از تحلیل " نقاد توام با شکاکیت " از انسان شعور مند - درد آشنا و طالب حقیقت بر می طلبد. برای نیل به امر مطلوب اجتماعی،علل و عوامل رُشد و واپس گرایی های اجتماعی را باید به تشخیص گرفت. رُشد و بالنده گی بازتاب سلامت اجتماعی بوده؛ رنج و هبوط باز تاب درد و ناجوری موجود در بستر جوامع میباشد. جامعه« برای در مان؛ تشخیص امر ناجوری [ مرض] پدیده نیاز مند علاج میباشد!» جامعه پویا، جامعه متفکر- اندیشمند و عمل گرا بوده که در پرتو از باور های سالم، ایدیالوژی خدمت گذار، و اتکا به خرد فردی و جمع ، افق های سعادت را برای خود و دنیای بشریت را می گشایند.
این درست بستر اجتماعی بیمار است که ملت و جامعه یی را به برزخ از عقیم شدن فرو میکاهد. جامعه مریض و ناجور در راستای زایش و پرورش انسان های "افرینشگرهنر سیاست خدمت گذار، و ظهور انسان خلاق درعرصه های سیاست مداری خرد ورز و انسان محور" چه بسا عقیم و نازا بوده، و تولُد شخصیت های دلسوز ملی، و کیش شخصیتی قهرمان پروری و شخصیت سازی ناجی و رهبر خرد مند و ملی را در بتن خویش نه تنها که به نفی می برند، بلکه چه بسا در تقابل و رویارویی با ظهور و پیدایش آن قد علم مینمایند. جوامع مفلوک رشد و بالنده گی انسان خرد ورز را در بتن خویش به خفه شدن می برد. جوامع مفلوک؛- جوامع مریض از جهش در راستای تکامل تاریخی خرد ورز چه بسا که هراسان بوده و همواره از آن گریزان می باشد.. جوامع مفلوک، این "کارگاه تولید و تولُد رنج آدمی، در نماد از ملاعمر ها بوده،" و خود بستری است در راستای ابقا اندیشه های ملا عمری. جامعه مفلوک از عدم موجودیت و حضورملا عمر ها در رنج بوده، و گاه بیش از چندین سال حتی از افشای راز مرگ " ملا عمر" در وهم میباشند. این جامعه بیمار، جامعه طاعون زده و مفلوک است که قهرمان تاریخی آن ستم را در خانه و ماوا وی به زانو در آورده، ستم دیگری و استبداد دیگری را به جای گزینی آن بر می گزیند. ایرانیان سلسله مفلوک اموی را در بغداد به زیر بر میکشند و سلسله دیگری و استبداد دیگری از دود مان عباسی را برای چندین صده و قرن بر گرده خلق و تاریخ خویش به تحمیل می گیرند. زیرا ایران و ایرانی در پسا هجوم اعراب، ایمانِ به خویش و باورِ به درایت خویش را از دست داده بودند ... و حال نیز نواده گان ابومسلم خراسانی در تکرار مکرر خرف بودن تاریخی خویش در پی قهرمان سازی و قهرمان پروری افاغنه، افغانی را از صحنه قدرت و حاکمیت می زدایند و افغان دیگری را بر اریکه قدرت و حاکمیت بر میتابند. گویی برای ملت و جامعه فارس تبار در سرزمین افغانستان، مادران آنان عقیم اند و انسان شایسته و خردمندی تاریخی را برای زعیم شدن در بستر تاریخ به زایش نه می گیرند... هلاکوخان؛ این نواده قدرت مند چنگیز خان بنابر ایمان و باور شخصیتی – تباری خویش معتصم خلیفه عباسی را در بغداد از اریکه قدرت به زیر کشیده و درالخلافه سبز بغداد را به پوچی بر کشیده و مرکز حاکمیت و قدرت را به مراغه، این بخش از خاک ایران زمین منتقل می نماید. بعد از سقوط ایرانیان در نبرد قادسیه و چیره گی و استیلای اعراب بر آنان به درازای بیش از هزار اندی سال، و تا به قدرت دست نیافتن دود مان پهلوی در ایران امروزی، بخش های مهم و کار ساز حوادث تاریخی به وسیله اتراک، اعراب، و افاغنه [ بخصوص در سرزمین افغانستان]، رقم خورده است. شخصیت های مانده گار و تاثیر گذار تاریخی مربوط به فارس تباران به ندرت و به گونه ناچیز و ضعیف و زود گذر و نا پایدار حضور تاریخی را از خود در گستره تاریخ این سرزمین به یادگار گذاشته اند. دکتر منوچهر پارسا دوست در کتاب شاه اسماعیل صفحه 678 چنین مینویسد: « پس از سرنگون شدن دود مان ساسانیان، ایران به مدت 850 سال زیر تسلط بیگانگان قرار داشت و فاقد استقلال بود. ایرانی برای بدست آوردن استفلال تلاشها کرد، ولی با وجود برخوردار بودن از سطح بالای دانش و تمدن روزگار، و با وجود فداکاریها و قربانیهای فراوان، او همچنان از آرمان بزرگ خود برای داشتن استقلال و هویت ایرانی دور ماند و « ایرانی » نامیده نشد. او هویت خود و نام کشور خود را از دست داد. او را و کشور اورا تحقیر گونه «عجم» خواندند و پس از غلبه ترکان بر مرز و بومش اورا با همان تحقیر « تاجیک» نامیدند...»! و اما افغانستان این قلب خونین و تپنده ایران تاریخی تا هم اکنون در رنج عدم هویت می سوزد و اقتدار و عزت برباد رفته تاریخی خویش را در پروسه خیانت ناخلف فرزندان خویش همچنان تاراج شده شاهد میباشد! افغانستان در پسا استیلا اعراب، تاهم اکنون در زیر نفس های شوم، ویران گر و نفس گیر آنان دارد می سوزد و جان میبازد. پدیده برگزیدن جای گزینی اسامه بن لادن در شرایط دشوار برای وی در میان قبایل افغان، و سرباز گیری وی از درون این قبایل امری است دال بر حقانیت گفتار این حقیر. وهمچنان پیروزی نفس گیر، ویران گر و قاطع طالبان در بُعد زمانی کوتاه بر بخش های وسیع از سرزمین افغانستان؛ و سرباز گیری داعش و طالب در شرایط حال از میان جوانان تاجیک و افاغنه گویای عریان از یک فاجعه و درد تاریخی بر بنیاد نفوذ نفس افیونی رادیکالیزم اسلامی اعراب در میان توده های مردمی سرزمین افغانستان میباشد.بدون خوشبینی بخش وسیع از تاجیک تباران سنی مذهب، استقرار و پایداری چندین ساله حاکمیت طالبان بر سرزمین افغانستان امر محال به نظر می رسید. در شهر های بزرگ فارس نشین همچون مزار شریف که جنایات هولناک از کشتار و قتل عام هزاره ها به وسیله طالبان سنی مذهب به وقوع پیوست، بخش شناسایی خانه به خانه هزاره توسط طالبان دوسوی خط مرز دیورند بدون همسویی و همکاری تاجیک های مقیم شهر مزارشریف امر غیرممکن بوده است. این جانب از چگونه گی روند شناسای هزاره ها توسط تاجیکان شهر مزار شریف در زمان خلافت طالبان در افغانستان اطلاعات موثق در دست دارم..و بدین سان مرگ مان در از هم گسیختهگی و اضمحلال مان در بی باوری نسبت به همدیگر بوده است. ما، اعتماد و باور به همدیگر را از دست داده؛ اعتماد – ایمان و اعجاز نسبت به اغیار را در اعماق وجود و باور های خویش پروراانیده ایم.. وبدین جهت قدرت های ولو اندک و ناچیز اغیار برما و هستی مان چیره گی یافته، و دمار از روزگار مان بدر آورده است. دکتر منوچهر پارسادوست چه خوب واقعیت های تاریخی جامعه ما را بیان می دارد:« .. در برسی های تاریخی این واقعیت به گونه اشکار مستفاد می باشد که در بخی از موردها، پیروزی یک فرد یا یک قیام، در قدرت، لیاقت و تدبیر طرف پیروز نبوده، بلکه بیشتر در ضعف و بی کفایتی طرف دیگر و پراکندگی نیرو های مخالف بوده است. اگر محمود افغان به جای شاه سلطان حسین نالایق که غرق در خرافه های مذهبی بود و اکثر وقت خودرا با زنان حرمسرای خود که بالغ بر 5000 زن عقدی و صیغه بوده می گذارنیده است، شاه اسماعیل اول و یا شاه عباس اول و حتی شاه عباس دوم به ایران حمله می کرد، با قاطعیت می توان گفت محمود افغان که با آن تعداد اندک و آن هم با سلاح نا کافی، راه طولانی قندهار، کرمان و یزد را تا اصفهان طی کرده بود نمی توانست سپاه شاه صفوی را در گلناباد نزدیک اصفهان شکست دهد، و هفت ماه نیز شهر اصفهان را محاصره کند و سرانجام شاه صفوی را به زانو در آور.