بازی رهبران پشتون و نقش رهبران غیرپشتون!
طرح «جبهه مقاومت» نیاز مبرم زمان است!
زمان خواندن: 7 دقیقه (تعداد واژه ها: 2149)
(باید بازیگر بود، نه بازیچه و یا تماشاچی)
این واقعیت تلخ را باید پذیرفت که بار رهایی قوم پشتون از زنجیر اسارت حاکمان آنها نیز بر دوش رهبران اقوام غیرپشتون قرار دارد!
جنگ های خانمان سوز قدرت در سراسر سده ۱۹ در بین رهبران و سرداران افغان/پشتون در جنوب هندوکش بر سر حاکمیت و زعامت در کابل، قندهار و هرات جریان داشت، اما بزرگان اقوام غیرپشتون در این مناطق یا به صفت سرباز، اجیر و فرمانده در خدمت آنها قرار داشتند و یا تماشاچی بودند. یعنی رهبران پشتون در نقش «بازیگران» اصلی و بزرگان اقوام غیرپشتون در نقش «بازیچه» و یا «تماشاچی» آنها قرار داشتند. این سرزمین ها در درازنای سده ۱۹ در حالیکه عرصه تاخت و تاز سرداران افغان/پشتون بود، در معرض هجوم دو امپراتوری بزرگ هند برتانوی و روسیه تزاری نیز قرار داشت که بنام «بازی بزرگ» مشهور شد. تا اینکه در ۱۸۸۰، عبدالرحمن توسط برتانیه و با مشوره روسیه از بخارا آورده شد و بر تخت کابل نشانده شد. عبدالرحمن توانست تمام قدرت های محلی در جنوب و شمال هندوکش را با زور شمشیر سرکوب نموده و کشوری بنام «افغانستان» را (با تعیین مرز های آن توسط برتانیه و روسیه و حاکمیت قوی مرکزی) ایجاد کند.
حاکمیت مرکزی عبدالرحمن پس از اعلان استقلال در ۱۹۱۹ و آغاز اصلاحات انقلابی توسط امان الله (نواسه عبدالرحمن) باعث ایجاد شورش ها، سقوط حاکمیت امان الله و به قدرت رسیدن نخستین فرمانده تاجیک، حبیب الله کلکانی در ۱۹۲۹ در این سرزمین گردید. اما حاکمیت حبیب الله کلکانی با بسیج قبایل جنوبی و شرقی توسط نادر پس از ۹ ماه با اعدام کلکانی و غارت مردم شمالی پایان یافت. حاکمیت مرکزی استبدادی قومی/پشتونی نوع عبدالرحمانی دوباره برقرار شد و حدود نیم قرن ادامه یافت. با ایجاد کشور پاکستان در ۱۹۴۷ و عدم شناخت مرز دیورند و ادعای ارضی بر نیم خاک پاکستان توسط حاکمان افغان/پشتون، مشکلات و دشمنی جدیدی در بین این دو همسایه بوجود آمد و «جنگ کابل – اسلام» آغاز گردید که تا کنون به اشکال مختلفی ادامه دارد.
با کودتای ۱۹۷۸ و پیروزی حزب دموکراتیک، وضعیت جدیدی در کشور بوجود آمد. تقابل و درگیری های جناح های عمدتا خلقی های پشتون و پرچمی های عمدتا تاجیک منجر به ورود ارتش شوروی و تبدیل کشور به میدان شبیه «بازی بزرگ» در بین شوروی و امریکا با ایجاد پایگاه های عمده مجاهدین در خاک پاکستان شد که ده سال ادامه یافت (ایجاد احزاب قومی مجاهدین در پاکستان و ایران نخستین مشخصه تاریخ سیاسی/قومی کشور در این دوران است).
درامه حاکمیت دهساله کمونیست ها با خروج شوروی و تجزیه حزب دموکراتیک در خطوط قومی باعث سقوط نجیب، فروپاشی حاکمیت مرکزی، ایجاد جزیره های قدرت قومی جهادی در شهر کابل و ولایات و پیروزی حکومت دوم تاجیکان (ربانی/مسعود) در ۱۹۹۲ شد که برتری خواهان پشتون آن را «سقاوی دوم» نامیدند (تجزیه حزب دموکراتیک و احزاب جهادی در خطوط قومی، مشخصه دیگر تاریخ سیاسی - قومی کشور است). ادامه جنگ حزب اسلامی حکمتیار (پشتون) بر ضد حکومت ربانی/مسعود (تاجیک)، با آنکه مکتب فکری واحدی داشتند، بازتاب دهنده ژرفای «مسئله قومی» و اهمیت آن در کشور است. حکمتیار با آنکه نتوانست بر کابل پیروز شود، اما با تمام قوا نگذاشت که حکومت ربانی/مسعود در کابل ریشه گیرد. ادامه این وضع منجر به ایجاد گروه مزدور نظامی/جنگی طالبان توسط پاکستان، تهاجم بر کابل در ۱۹۹۶ و پیروزی آنها گردید.
عقب نشینی مسعود به شمال کابل و پیشروی طالبان در شمال هندوکش باعث ایجاد نخستین «جبهه مقاومت» ضد طالبانی/پشتونی اقوام غیرپشتون به رهبری مسعود گردید. از اینکه رهبران و بازیگران اقوام غیرپشتون نتوانستند علل دشمنی پاکستان با کابل (اول - «سیاست تاریخی ضد پاکستانی حاکمان پشتون کابل» و دوم - «نقشه های هند و شوروی» برای تجزیه و تضعیف پاکستان) را دریابند و ناآگاهانه در دشمنی با پاکستان قرار گرفتند، بحثی است پس از اشک و آب دیده که مقصر آن، هم حاکمان پاکستان اند و هم رهبران اقوام غیرپشتون. زیرا حاکمان پاکستان درک درستی از ترکیب قومی کشور ما نداشتند؛ پشتون ها را اکثریت و سایر اقوام را اقلیت های کوچک می پنداشتند و به همین علت از طالبان (پشتون ها) حمایت کردند. رهبران اقوام غیرپشتون نیز در حالیکه نه پشتیبانی خارجی داشتند و نه لابیگری غربی؛ به علت تبلیغات درازمدت حاکمان پشتون کابل، خود را با افتخار «افغان» نامیده، پاکستان را «دشمن تاریخی» و «غاصب» سرزمین های آبایی و اجدادی خویش تصور می کردند!
پس از شهادت مسعود و حادثه نیویارک در سپتمبر ۲۰۰۱ و حمله امریکا بر کشور که باعث سقوط حکومت طالبان و تسخیر کابل توسط مجاهدین/تاجیکان گردید، وضع دیگری در کشور بوجود آمد: فرماندهان عمدتا تاجیک در جلسه بن، ریاست حکومت را در اواخر ۲۰۰۱ به کرزی/پشتون تسلیم کردند و خود وزیر/مامور او شدند. کرزی با یک پتو وارد کابل شد، اما با همکاری خلیل زاد فوق العاده ماهرانه و مکارانه «بازی» کرد: یک رژیم ریاستی متمرکز را در قانون اساسی ۲۰۰۴ تصویب کرد، رهبران اقوام غیرپشتون را در «زر اندوزی» و «بلندمنزل سازی» مصروف ساخت و مانند یک «خان قبیله» تا ۲۰۱۴ حکومت کرد. کرزی طالبان را با آهستگی و مهارت کامل دوباره احیا و تقویه کرد و در تمام کشور گسترش داد. کرزی افزود بر تقویه و گسترش طالبان، فرماندهان عمده «جبهه مقاومت» و شخصیت های مهم ضد طالبان (به شمول کاظمی، ربانی و فهیم) را یکی پس از دیگری به شکل مرموزی به شهادت رساند؛ اما برای خاموش ماندن غایله آنها و فرونشاندن اعتراضات مردم، فرزندان آنها را بالا کشید و امتیاز داد! کرزی در انتخابات گوسفندی ۲۰۱۴ احمدزی را در کرسی خود نشاند و هنوز هم یکی از «بازیگران» فعال عرصه سیاسی کشور است.
رهبران و بزرگان اقوام غیرپشتون که تا هنوز جرات و شهامت ایستادگی و مقاومت در برابر پشتون ها را ندارند، تعدادی برای کسب امتیاز معاونیت به مسابقه با هم پرداختند و تعداد دیگری در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۹ و ۲۰۱۴ عبدالله («پشتون و دستیار مسعود») را بالا کردند. عبدالله با وجود «پیروزی» در ۲۰۰۹ با «گریه» و در ۲۰۱۴ با امتیاز «رئیس اجراییه»، آرمان مردم برای «غیرمتمرکز سازی نظام» و رای آنها را سودا کرد. رهبران و بزرگان اقوام غیرپشتون از دو دور گذشته درس عبرت نیاموختند و «آزموده را برای بار سوم آزمودند، اما خواهان نتیجه متفاوت بودند»! یعنی در انتخابات ۲۰۱۹ باز هم عبدالله را بالا کردند. اما عبدالله با وجود «پیروزی»، «سوگند قرآن» و تحلیف «ریاست جمهوری»، آرمان مردم («تغیر ساختار نظام») و رای آنها را در بدل امتیاز «رئیس شورای صلح» خواهد فروخت!
کرزی – احمدزی ها متوجه بودند که در جریان اشغال شوروی و جنگ های مجاهدین در شمال کشور اکثریت ناقلین (پشتون ها) خانه و زمین های خود را رها نموده و کشور را ترک کرده اند. لذا آنها دو هدف عمده از «احیای طالبان و گسترش آنها» در شمال کشور داشتند:
اول – پشتونیزه سازی دوباره کشور و مصروف سازی «جبهه مقاومت» با آنها (تضعیف و فروپاشی «جبهه مقاومت»)؛ دوم – ادامه حکومت خود شان و جلوگیری از سقاوی سوم (با ایجاد یک دشمن فرضی یعنی «خطر ایجاد حکومت طالبانی»).
چون رهبران و فرماندهان «جبهه مقاومت» با تجارب تلخی که از دوران حکومت طالبان داشتند، در مقایسه با حکومت کرزی – احمدزی که خود نیز از جمله «سهم داران» آن بودند، طالبان را «خطر عمده و اساسی» دانسته، متوجه طالبان گردیده و تمام کارکرد ها، خیانت ها و جنایت های کرزی - احمدزی را نادیده گرفتند. رهبران/بزرگان اقوام غیرپشتون متوجه این سیاست زیرکانه رهبران افغان/پشتون نشدند که چرا آنها طالبان را تقویه نموده و گسترش می دهند!؟ لذا با شعارهای «وحدت ملی» آنها فریب خورده، با گرفتن امتیازات مادی آلوده گردیده و در عمل به «بازیچه» و «چوب سوخت» رهبران و بزرگان افغان/پشتون تبدیل شدند.
قابل یادآوری است که کرزی – احمدزی ها با ستراتژی برتری خواهانه قومی/زبانی، شعارهای ایجاد «لوی افغانستان» و سوی استفاده از پشتیبانی غربی ها در صدد تقویه و ادامه حاکمیت قومی/پشتونی خود اند. به همین علت، آشکارا می گویند که مرز دیورند را به رسمیت نمی شناسند (و ادعای ارضی بر نیم خاک پاکستان دارند). از جانب دیگر، می دانند که پاکستان با تمام قوا می کوشد که از ایجاد یک «حکومت قوی مرکزی افغانی/پشتونی ضد پاکستانی در کابل» جلوگیری کند که (با پشتوانه غربی) ادعای ارضی بر نیم خاک پاکستان داشته باشد.
چون حاکمان پشتون در کابل قدرت رویارویی مستقیم با پاکستان را ندارند، برای حفظ و ادامه حاکمیت خود در خفا با آنها هم کاسه و هم پیمانه اند. اما طالبان را نیز بصورت مخفیانه پشتیبانی و تقویه می کنند تا از یک سو به حکومت کبل متمایل گردند و از سوی دیگر آنها را در مقابل رهبران و بزرگان «جبهه مقاومت» اقوام غیرپشتون استفاده کنند، نه اینکه حاکمیت خود آنها در ارگ کابل را مورد تهدید قرار دهند. به همین علت است که ارگ کابل نه تنها از تصفیه و سرکوب طالبان در قرا و قصبات جلوگیری نکردند و نمی کنند، بلکه آنها را در قرا و قصبات کشور گسترش می دهند (پشتونیزه سازی کشور)، اما نمی گذارند آن قدر قوی شوند که حکومت خود آنها در کابل را مواجه به خطر سازند.
به این ترتیب جنگ اصلی در کشور جنگ در بین کابل و اسلام آباد و یا «طالبان ارگ نشین» با پشتیبانی هند و «طالبان قطرنشین» با پشتیبانی پاکستان است. اهداف قومی هر دو گروه یکی است؛ تفاوت صرف در لباس و ظاهر (ریش، نکتایی، لنگی وغیره) آنهاست:
رهبری گروه «ارگ نشین» را عمدتا تکنوکرات های به عهده دارند (کرزی، احمدزی، احدی وغیره) که تحصیل یافتگان غرب اند، مرز دیورند را به رسمیت نمی شناسد، ادعای ارضی بر نیم خاک پاکستان دارند، اقوام دیگر را مهاجر و اقلیت های کوچک می دانند و در همسویی با اهداف هند (تضعیف و تجزیه پاکستان) قرار دارند. از آنجایی که این گروه در بین قبایل پشتون و مردم خود پایگاه و جایگاهی ندارند، به کمبود «سرباز» و «مزدور» مواجه اند. لذا می خواهند با دادن چند کرسی و مقام معاونیت به رهبران و بزرگان اقوام غیرپشتون از نیروی مردمی آنها به حیث «بازیچه» و «چوب سوخت» حاکمیت خود استفاده کنند (چنانچه فرزندان اقوام غیرپشتون در طول دو دهه گذشته در تمام ولایات جنوبی و شرقی کشور در مقابل ۱۰ – ۱۲ هزار افغانی در جبهات جنگ با طالبان قرار دارند، اما فرماندهان آنها پشتون اند).
رهبری گروه «قطرنشین» در دست ملا/مولوی های است که در مدارس مذهبی پاکستان آموزش و پرورش دیده اند و به حیث یک گروه مزدور نظامی/جنگی در خدمت اهداف ستراتژیک پاکستان قرار دارند. آنها با درنظرداشت فرهنگ سنتی - مذهبی جامعه افغانی/پشتونی، پایگاه و جایگاه مستحکمی در بین قبایل پشتون و مردم خود دارند. لذا تا زمانی که پشتوانه مادی/لوژستیکی آنها از طریق پاکستان ادامه داشته باشد، هرگز به کمبود «نیروی انسانی» مواجه نه خواهند شد!
بنابرآن تا وقتی که «حاکمان پشتون» در کابل سیاست برتری خواهی قومی - زبانی خود را تغییر ندهند و یا رهبران اقوام غیرپشتون به قدرت نرسند و یا به «بازیگران» اصلی تبدیل نشوند و مناسبات خود را بر بنیاد شناسایی مرزهای بین المللی و حسن همجواری با پاکستان برقرار نسازند، «جنگ کابل – اسلام» آباد پایان نمی یابد (درامه کنونی «صلح با طالبان» یک برنامه «سیاسی/تجارتی» برای انتخابات امریکا است! کلید «صلح واقعی» در دست «حاکمان کابل» است! تاریخ کشور نشان می دهد که توقع تغییر سیاست برتری خواهانه قومی - زبانی حاکمان پشتون و ایجاد یک جامعه دموکراتیک توسط آنها چیزی جز توهم و خیال نیست. زیرا آنها می دانند که ادامه حاکمیت قومی آنها مستلزم سیاست های برتری خواهانه و جعل و تقلب است، چون «در دموکراسی می بازند»).
حالا که مردم ما تا اندازه زیادی بیدار شده اند، نسل نوی بوجود آمده و شرایط جدیدی («ادامه حکومت غنی» و یا «تعویض/سقوط آن توسط طالبان») در حال تکوین است، «طرح جبهه مقاومت» و شکل گیری آن توسط رهبران/بزرگان (به ویژه «نسل جوان») اقوام غیرپشتون در همکاری با همسایگان (به ویژه پاکستان) و لابیگری با دنیای غرب برای رهایی از زیر یوغ فاشیزم قومی («طالبان ارگ نشین») و ایجاد یک جامعه دموکراتیک، «نیاز مبرم زمان است» (به شرطی که آنها «مسعود گونه» جرات و شهامت نمایند، در میدان مبارزه و مقاومت ایستاده شوند و ادعای زعامت و حاکمیت نمایند). فقط در این صورت است که قوم پشتون نیز از گروگان حاکمان فاشیست خود در ارگ کابل نجات می یابند (این واقعیت تلخ را باید پذیرفت که بار رهایی قوم پشتون از زنجیر اسارت حاکمان آنها نیز بر دوش رهبران اقوام غیرپشتون قرار دارد)!
پاکستان نیز به یک حکومت دموکراتیک غیرپشتونی در کابل نیاز دارد که هم در همسویی با اهداف هند در قبال پاکستان نباشد و هم در امور داخلی پشتون/بلوچ های پاکستان مداخله نکند همان گونه که «شوروی» ها برای جلوگیری از ایجاد ناآرامی در جمهوری های آسیای مرکزی هم مرز افغانستان که تاجیک ها، اوزبیک ها و ترکمن ها بودند در صدد تقویه پشتون ها و ایجاد یک حاکمیت پشتونی در کابل بودند (سقوط کلکانی توسط نادر و تعویض کارمل با نجیب) تا حد اقل از مداخله در امور جمهوری های خود مطمیین باشند.
بنا برآن، یگانه راه نجات از چنگال فاشیزم و استقرار یک جامعه دموکراتیک در کشور، ایجاد «جبهه مقاومت» توسط رهبران/بزرگان اقوام غیرپشتون است!